مها، دختر زيباي من

مامان نرو نان كار

سلام      خيلي وقته چيزي ننوشتم. مها ديگه ماشالا خانوم شده. كارها و رفتار و حرفها و حركاتش همگي مث آدم بزرگاست. كمتر كار بچگانه اي ميكنه و هر بار با انجام كارها و حرفاي آْدم بزرگا به خودم قول ميدم دفعه بعد تعجب نكنم اما وقتي با اون قيافه فينگيلي حركات آدم بزرگا رو ميكنه خب تعجب داره البته همراه با چاشني تبسم.     دوباره پاييز آمد و دلم اينجا، خودم در جاي ديگر. هر روز صبح با يه عالمه دلتنگي ميرم مدرسه و تا ظهر كه برسم خونه انگار گوشه اي از وجود نيست. به كوچه كه نزديك ميشم قلبم تالاپ تولوپ ميزنه. لحظه شماري ميكنم برا ديدار. من زيادي عاشقممممم    جشن تولد خاصي براش نگرفتيم. در عوض توي يك ماه...
11 آبان 1393
1